در اینجا میگویم آنچه را احساس میکنم و معتقدم . مهربانی اگر منتی نهدم و دست گیردم برای فهم بیشتر ، دعایش خواهم گفت و اگر به نقدم گیرد ، سپاسگزارش . اما به ناسزا نمی آلایمش که حرمت قلم را بیش از آن میدانم که ملوث شود به حضور « اهل هوی » که همیشه مسلحند به حربه های ثلاثه « تمسخر » ، « تهمت » و « توهین »
ادامه...
زهره
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1385 ساعت 05:00 ب.ظ
عزیز گم کرده ای دارم که این سخن چگوارا همیشه ورد زبانش بود . خواهش میکنم به من بگو تو همانی ؟
چه کسی منظورتان است ؟ اسم نبرید ، فقط راهنمایی بفرمایید .
زهره
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1385 ساعت 10:45 ب.ظ
تریای دانشگاه . لادن - قاسم - ارسلان - ناهید - دو تا امیر - محمد - جابر - سعید - حمید . . . لادن با امیر کوتاه قده ازدواج کرد . سعید فرانسه است . ارسلان امریکاست . با حمید که الان شیرازه در ارتباطم . از قاسم و ناهید خبری ندارم . امیر بلنده تو وزارت نفته . با جابر ارتباطی ندارم ولی میدونم تدریس خصوصی میکنه . راستی هر وقت این مطلبو از چگوارا نقل میکردی دستاتو بو میکردی و نفس بلندی میکشیدی . بسه ؟
سلام رفیق دستلاف ذهنت را بلعیدم و پاسخی چکیده در پیامهایم به تو استوار رفیق نوشتم...منتظرتم
کاظم
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 ساعت 05:43 ب.ظ
به زهره خواهر خوبم
از یافتن مجددت خوشحالم . فقط دو تعجب که روی سرم سبز شده مثل دو تا شاخ : ۱ - این وبلاگ رو تازه ساختم . هنوز اولین مطلبه . تو چطور پیداش کردی ؟ ۲ - حمید که بامنم در ارتباطه . چطور از ما چیزی به هم نگفته ؟ در هر صورت ایمیلمو از حمید بگیر . منتظر حرفهای قشنگت هستم . برادرم آقای سبحانی رو هم سلام برسون .
زهره
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 ساعت 11:02 ب.ظ
سلام سلام سلام سلام چقد دلم میخئاد باهات حرف بزنم . اول جواباتو بدم . اول اینکه من بیکار که میشم وبگردی میکنم . رفتم وبلاگهای به روز شده بلاگ اسکای رو دیدم . همینطوری زدم رو کاظم . حزف قشنگ چگوارا رو که دیدم خشکم زد . و بقیه شو که میدونی . دوم اینکه من پدر این حمیدو در میارم . بذار اول ایمیل ترو ازش بگیرم . برات مینویسم . راستی سبحانی ( رضای گل من ) هم سلام میرسونه
این بود کوچ و مها جرت ؟ نشانگان عیاری قرن بیست و یکمی ست اینکه کلودنگ دوستی را بگیری زیر تیشه و "حسن " حسن را زنده به گورش کنی و بینوا من که زدم به هزار توی خاطره "با این چشم بیمارم که یکیش دیگر نمی بیند که بنویسد " که این که رفیق می خواندت که بماند ....... کاظم خان , به همان واژه مقدسی که در قران ظاهرا خدا فراموشش کرده " عشق را منظورم است " گواه که می خشکانم ریشه گار زنگی را اگر نگویی چرا کینه و ناراحتی را به اشتباه به لوک نسبت می دهند ؟
احسان عزیز من ،
نمیدانی چقدر دلم تنگ شده بود برایت . توان گفتگویم با تو باشد یا نباشد ، همیشه آشنا ترین دوست ناشناس من خواهی بود . هر گز نمیخشکد علقه ای که ریشه بسته باشد در یکرنگی و عشق . من با مرده هایم حتی همیشه زندگی میکنم ، چه رسد تا در گور نهم زنده ای را . « حسن » سراپا حسن بود . نمیدانی چقدر خاطره باریدم از چشمانم در فراقش و چقدر حوصله گم کردم در آغوش این یاس فلسفی همزادم . پنجشنبه ای که گذشت چهلمش بود . کاش تسلایم میدادی ، ساکت ناهنگام .
چه بخواهی و چه نه ، گارزنگیت همیشه سایه بخش زدایش خستگی هایم خواهد بود .
تناور و سرسبز باد .
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
عزیز گم کرده ای دارم که این سخن چگوارا همیشه ورد زبانش بود . خواهش میکنم به من بگو تو همانی ؟
چه کسی منظورتان است ؟ اسم نبرید ، فقط راهنمایی بفرمایید .
تریای دانشگاه . لادن - قاسم - ارسلان - ناهید - دو تا امیر - محمد - جابر - سعید - حمید . . .
لادن با امیر کوتاه قده ازدواج کرد .
سعید فرانسه است .
ارسلان امریکاست .
با حمید که الان شیرازه در ارتباطم .
از قاسم و ناهید خبری ندارم .
امیر بلنده تو وزارت نفته .
با جابر ارتباطی ندارم ولی میدونم تدریس خصوصی میکنه .
راستی هر وقت این مطلبو از چگوارا نقل میکردی دستاتو بو میکردی و نفس بلندی میکشیدی .
بسه ؟
سلام رفیق
دستلاف ذهنت را بلعیدم و پاسخی چکیده در پیامهایم به تو استوار رفیق نوشتم...منتظرتم
به زهره خواهر خوبم
از یافتن مجددت خوشحالم . فقط دو تعجب که روی سرم سبز شده مثل دو تا شاخ :
۱ - این وبلاگ رو تازه ساختم . هنوز اولین مطلبه . تو چطور پیداش کردی ؟
۲ - حمید که بامنم در ارتباطه . چطور از ما چیزی به هم نگفته ؟
در هر صورت ایمیلمو از حمید بگیر . منتظر حرفهای قشنگت هستم . برادرم آقای سبحانی رو هم سلام برسون .
سلام سلام سلام سلام
چقد دلم میخئاد باهات حرف بزنم . اول جواباتو بدم . اول اینکه من بیکار که میشم وبگردی میکنم . رفتم وبلاگهای به روز شده بلاگ اسکای رو دیدم . همینطوری زدم رو کاظم . حزف قشنگ چگوارا رو که دیدم خشکم زد . و بقیه شو که میدونی . دوم اینکه من پدر این حمیدو در میارم . بذار اول ایمیل ترو ازش بگیرم . برات مینویسم . راستی سبحانی ( رضای گل من ) هم سلام میرسونه
این بود کوچ و مها جرت ؟ نشانگان عیاری قرن بیست و یکمی ست اینکه کلودنگ دوستی را بگیری زیر تیشه و "حسن " حسن را زنده به گورش کنی و بینوا من که زدم به هزار توی خاطره "با این چشم بیمارم که یکیش دیگر نمی بیند که بنویسد " که این که رفیق می خواندت که بماند ....... کاظم خان , به همان واژه مقدسی که در قران ظاهرا خدا فراموشش کرده " عشق را منظورم است " گواه که می خشکانم ریشه گار زنگی را اگر نگویی چرا کینه و ناراحتی را به اشتباه به لوک نسبت می دهند ؟
احسان عزیز من ،
نمیدانی چقدر دلم تنگ شده بود برایت . توان گفتگویم با تو باشد یا نباشد ، همیشه آشنا ترین دوست ناشناس من خواهی بود . هر گز نمیخشکد علقه ای که ریشه بسته باشد در یکرنگی و عشق .
من با مرده هایم حتی همیشه زندگی میکنم ، چه رسد تا در گور نهم زنده ای را . « حسن » سراپا حسن بود . نمیدانی چقدر خاطره باریدم از چشمانم در فراقش و چقدر حوصله گم کردم در آغوش این یاس فلسفی همزادم . پنجشنبه ای که گذشت چهلمش بود .
کاش تسلایم میدادی ، ساکت ناهنگام .
چه بخواهی و چه نه ، گارزنگیت همیشه سایه بخش زدایش خستگی هایم خواهد بود .
تناور و سرسبز باد .