دلبانگ 4
تموج جلبکها ، ریگهای ریز رنگارنگ ، شناوری خاشاک و برگها ، جریان سبک جوی کوچک هر باغی و خط مورب سکون هر سنجاقک بر ساقه ای ، هنوز هم خلجان حضور تحقیر کننده آن تبسم است بر چهره منجمد آن شبح مهیب خزیده میان لیموها ، نخلها و " انبای مجلسی " .
حنجره میرود که پاره شود از فریاد فروخورده بی فریادرس هراس کودکی . اکنون را پوست میکنم . چه تقدیری است که قربانی قربانی میپرورد به مهر ؟ و آمده و آینده نوازنده مارش عزای هبوط عابدان مجهول المعبود میشوند ؟
تمام روز
تمام روز
رها شده چون لاشه ای بر آب
به سوی سهمگین ترین صخره پیش میرفتم
به سوی گوشتخوارترین ماهیان دریایی
و مهره های نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند
تسمه بر گرده چکنم میکشد بی کرانه های استیصال . و لحظه ها ، لاکپشت موکول شدنهای متواتر دلهره زا . مشت مشت پاشیدن بذر فریب . خرمن خرمن درویدن گوشت . صحرا صحرا تعفن تلاشی اجساد اجداد . و گنداب گنداب کف دهان اژدهای زشت تکرار .
عاقلان به جای خود ، شگفتم دیوانه نمیشوند چرا آنان که خرده عقلی دارند حتی ؟ و چه شوخی زشتی است نام عقل نهادن بر دیوانگی محض تمامی ابنای بشر .
نیم خیز بر " گفاره " ، ابرو مچاله از تیزی آفتاب تازه دمیده صبح ، نگاه گوشه چشم ترا می پایم به سویم در همان حال که خمیر میلغزانی بر " تاوه " و " پیش سوراغی " میتکانی بر " تو مشی " . " لنگ " پس رفته را وا مینهم تا باقی بماند گلگونی شرم اطراق کرده بر گونه های مهتابیت زیر " لیسی " آن بهار دخترانه . چه میدانی کدام راز دلهره آور است میان من و آن تبسم تلخ شبح خزیده لابلای درختان باغ !
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
اما اینک ، ایتجا ، در این جنون فراگیر ، نقاب را آتش زده ای و رسوایی ناخواسته یک جان فدا چقدر خائنانه مینماید گل کوچک من ! چه سخت است تبدیل ناگهانی کاهی که کوه مینمود به کوهی که کاه جلوه میکند . پس روبروی خودم ایستاده ام با خنجری در مشت اما نه آماده حتی یک سیلی ضعیف .
چنگال هشتاد بر گلوی پنجاه . شبح متبسم کجایی ؟ من اینجا میان باغ ایستاده ام . فرایم گیر .